فوتبال چگونه سیاسی یا غیرسیاسی می‌شود؟

فوتبال چگونه سیاسی یا غیرسیاسی می‌شود؟

بابک ابراهیمی- استاد دانشگاه 

 

از تماشای نبرد بی‌رحم گلادیاتورها در عهد باستان به تماشای صلح‌آمیز ورزش در صحنه جهانی نشستن، نشان از تحول فرهنگ در مسیر صلح و دوستی ملل و احترام روزافزون به ارزش‌های والای انسانی دارد. با این حال، سیاسی ماندن لایه‌هایی از ورزش آشکار است ولی آیا می‌توان ثابت کرد که فلسفه طراحی مسابقات جهانی برای ادامه اختلافات سیاسی در زمین ورزش بوده است؟

 

این فرضیه را باید مورد تأمل قرار داد که با توسعه‌یافتگی هر چه بیشتر فرهنگ‌ها، ورزش به امری در جهت صلح جهانی و نزدیکی ملت‌ها، اعاده شخصیت ملی و ترمیم روحیه ملی آسیب‌دیده، تبدیل شده است. ای کاش فرضیه قوی بوده باشد که به نظریه‌ای معتبر تبدیل‌شدنی باشد. اصطلاح فوتبال سیاسی در دایرةالمعارف غربی به موضوعی اشاره دارد که توسط احزاب و جناح‌های سیاسی مخالف (اپوزیسیون) استفاده می‌شود و مراد از آن اصطلاح اینست که موضوع سیاسی‌تر از آن چیزی است که در ابتدا به نظر می‌رسد. یک تعریف آن در فرهنگ لغات سیاسی می‌گوید: «فوتبال سیاسی درست کردن به معنای به حرکت در آوردن یک موضوع اجتماعی، امنیت ملی یا در غیر این‌صورت امر به ظاهر غیرسیاسی در سیاست حزبی می‌باشد». اینجا باید در نظر گرفت که تعریف ارسطو از انسان به‌عنوان حیوان سیاسی به معنای گریزناپذیری انسان از سیاسی بودن، در اصل بدین‌معناست که عدم کنش سیاسی یا فرار از سیاست، خود عملی سیاسی محسوب می‌شود. بنابراین «من سیاسی نیستم» کلیشه‌ای فاقد ارزش علمی و حقیقی می‌باشد. 

 

اما اگر فرهنگ سیاسی صلح‌گرا توسعه یافته باشد، ورزش کاربرد صلح‌آمیزی به خود می‌گیرد و حتی مطابق نظر هنری کیسینجر پروژه دموکراتیزه شدن جهان از طریق فوتبال محقق می‌شود و البته که فوتبال امری سیاسی با کارکرد دموکراتیک و یا بالعکس می‌تواند باشد، برای اینکه فلسفه انسان، سیاسی بودن و سیاست حقیقت تلخ و شیرینی است که واقعیت می‌یابد.

 

کیسینجر مشاور امنیت ملی یکی از رهبران آمریکا در دوران جنگ سرد از علاقه برژنف، رهبر کمونیست شوروی به فوتبال اطلاع داشت و طی گزارش‌هایی آن را به اطلاع رئیس‌جمهور آمریکا می‌رسانید. از جمله برژنف گفته بود:

 

«من به تازگی کتابی درباره فوتبال برزیل خواندم. یک بازیکن برزیلی بزرگ به نام گارینشا بود که بهتر از پله بود. یک بار (میخانه) در شهر او بود که در حال خرابی و ورشکستگی بود. صاحب آن بار از دوستان گارینشا بود، و گارینشا از پذیرایی از همه دوستانش در آن بار خبر داد. پس از آن، این مکان در تمام سال پر بود».

 

گزارش‌های کیسینجر به نیکسون و طرح شخصیتی برژنف نشان می‌دهد که او فوتبال را حتی مقدم بر امور دولتی می‌گذارد. در طول رژیم خروشچف، رهبر آینده شوروی به دلیل آنکه مرتبا برای تماشای فوتبال می‌رفت، در حالی که از همکارانش می‌خواست، پوشش دهند، تنبل تلقی می‌شد. کیسینجر حتی توضیح می‌دهد که چگونه برژنف با عجله یک نشست جدی درباره موشک‌های بین‌بالستیک را به تعویق انداخت، زیرا یکی از باشگاه‌های مسکو یک بازی کلیدی داشت که نمی‌خواست از دست دهد.

 

در سپتامبر ۱۹۷۰، یک هواپیمای جاسوسی، از یک پایگاه دریایی در سواحل جنوبی کوبا عکس‌های هوایی گرفت. هیچ کس چندان به محتوای آن‌ها فکر نکرد تا اینکه کیسینجر آن‌ها را دید و به دفتر رئیس ستاد رئیس جمهور نیکسون، HR Haldeman رفت و خواستار دیدار با فرمانده کل قوا شد. همانطور که هالدمن به تصاویر شناسایی نگاه می‌کرد، نمی‌توانست متوجه شود که این همه هیاهو برای چیست. کیسینجر که به طور فزاینده‌ای خشمگین‌تر می‌شد، می‌گوید: «این یک بندر دریایی کوبا است، هالدمن، و این تصاویر نشان می‌دهد که کوبایی‌ها در حال ساخت زمین‌های فوتبال هستند.». کیسینجر واضح‌تر می‌گوید: «آن زمین‌های فوتبال می‌تواند به معنای جنگ باشد.» وقتی هالدمن هنوز نتوانسته بود بین درگیری مسلحانه و ورزش ارتباط برقرار کند، صدای کیسینجر یک درجه بالا رفت: «کوبایی‌ها بیسبال بازی می‌کنند!». «روس‌ها فوتبال بازی می‌کنند!» این ممکن است تعمیم مناسبی باشد (کوبایی‌ها هم فوتبال بازی می‌کردند)، اما تصور او مبنی بر اینکه زمین‌های فوتبال با ردیف‌های تازه نشان‌دهنده شواهدی است که ملوانان شوروی مستقر در پایگاه کوبایی وجود داشتند، درست بود. البته، به عنوان کسی که به عنوان یک نوجوان در بایرن، یک بار تیم خود را برای بازی با ترکیب ۸-۲-۰ برای محافظت از دروازه آماده کرد، او یکی دو چیز را در مورد اتخاذ تدابیر دفاعی مناسب می‌دانست!

 

از ایام نوجوانی شگفت‌زده از اینکه هواداران تیمی، پیروزی تیمشان را به پیروزی و برتری در همه موارد تعمیم می‌دهند، غافل از اینکه در باخت بعدی، تمام این استدلال‌ها وارونه خواهد شد.

 

این اشتباه از چند جوان متعصب به تیم طبیعی‌ست که جوانی یعنی خامی و اگر در گذر زمان پخته نشویم، همان خامیم، و از این رو، آقای عضو هیأت علمی دانشگاه معتبری که مدعی داشتن دغدغه ایران و ارائه راه حل برای مسائل ایران است، پیروزی ایران بر ولز را بزرگی کردن ایران نامید، و فراموش کرد که تنها چند روز قبل، ایران به وضع ناگواری به انگلستان (یا بریتانیای کبیر) باخته بود، و البته به آمریکا هم باخت. بر فرض، تیم شرقی هر سه تیم غربی را هم برده و صعود کرده بود، این به معنای جابجایی جایگاه شرق و غرب نبود و قرار بر وارونه شدن مسیر مهاجرت از شرق به غرب نبود، طرفه آنکه تیم شرقی، سرمربی غربی دارد و مضحک‌تر از همه، برخی خواستند سرمربی غربی را عامل شکست تیم محبوبشان معرفی کنند، در حالی‌که با همین سرمربی غربی، همین تیم شرقی، پیش‌تر بهترین نتایج را کسب کرده است. 

آیا این خبر مفید بود؟

ارسال نظر

یادداشت

آخرین اخبار

پربازدید ها