شب دومان!

تا چند هفته حیران تقدیر سقوط بودم، خیره به همان تصویر مرموز دم بالگرد در میان درختان رنگارنگ ارسباران که گویاتر از همه راویان آن شب، ماجرا را روایت می‌کرد. مثل تک فریمی از رویایی صادقه که سال‌ها قبل دیده باشی و تاویل گنگش تا روز حادثه به تاخیر افتاده باشد

شب دومان!

ارسباران جغرافیای محض نیست، معجونی است رمزآلود و خیال‌انگیز از تاریخ و افسانه و اسطوره

 

مهدی نورمحمدزاده / نویسنده

«فرود سخت» اولش شبیه یک شوخی بی‌مزه رسانه‌ای بود؛ اما یک ساعت بعد قضیه برای کل ایران جدی شد و همه نگران بالگردی که در بهشت ارسباران گم شده بود. چهار عصر سی‌ام اردیبهشت، چشم در اخبار گوشی رسیدم خانه پدری. مادر نگران بود و پدر وسایلش را جمع می‌کرد تا با وانتش برود دنبال رییس جمهور و همراهانش. پرسید چراغ پیشانی همراهم هست. گفتم این چراغها در جنگل مه‌آلود کارایی ندارند. همسرم گفت: تو نمی روی؟ شاید کاری از دستت بربیاید!

با اطمینان گفتم: «محل حادثه جای بزرگی نیست، تا حاجی برسد ورزقان حتما هلیکوپتر را پیدا می‌کنند!»

پیدا نکردند و ساعت رسید به ده شب. مه غلیظ‌تر شده بود و جستجو هنوز بی‌ثمر. زنگ زدم به پدر، گفت اوضاع خیلی قاطی است. موقعیت منطقه را پرسیدم، دره‌ها تیز بود و جستجو دشوار.

«امیدی هست؟!»

«نمی‌دانم، چشم چشم را نمی بیند! دومان همه را کور کرده!»

با گذشت دقیقه‌ها خبرها تلخ‌تر می‌شد و هوا سردتر، تنها امید تماس‌های امام جمعه ما بود. حاج‌آقا گفته بود زخمی هستم، خودتان را برسانید. چند نقطه محتمل را گشته بودند و اثری از پرنده آبی ریاست‌جمهوری نیافته بودند. گزارش‌ها به سمت ناامیدی ته می‌گرفت، حالا همه منتظر خبر پهباد ترکیه بودند.. منطقه صعب‌العبور..هوا سرد..مه غلیظ..ثانیه‌ها حساس..و سئوال‌ها مثل همیشه بی‌جواب!

فکری شدم وسایلم را بردارم و بزنم به جاده، گزارش شلوغی جاده‌ها پشیمانم کرد. نزدیک صبح، بی‌اختیار پلک‌هایم پایین افتاد. تا بیدار شدم رفتم سراغ تلویزیون..لحن مجری شبکه خبر آرام بود و محزون..عکسی از جنگل سوخته و دم متلاشی بالگرد را نشان می‌داد که معادل صدها تیتر و گزارش بود..پایان تلخ جستجوی پانزده ساعته!

تا چند هفته حیران تقدیر سقوط بودم، خیره به همان تصویر مرموز دم بالگرد در میان درختان رنگارنگ ارسباران که گویاتر از همه راویان آن شب، ماجرا را روایت می‌کرد. مثل تک فریمی از رویایی صادقه که سال‌ها قبل دیده باشی و تاویل گنگش تا روز حادثه به تاخیر افتاده باشد. عکس عجیبی بود، سایه‌ای کمرنگ از چهره پشت مانیتور روی منظره هزاررنگ سقوط افتاده بود؛ نمادی از اراده‌ای بزرگ و ناشناخته که بر همه‌چیز و همه‌کس احاطه دارد. انگار دومان هم مامورش بود که چند ساعتی پایین بیاید و اول روی چشمان خلبان و بعد هم شامه جستجوگران پرده‌ای بکشد تا تقدیر دیگری رقم بخورد. تقدیری محیّر و تلخ که بار دیگر شهادت می داد. ارسباران جغرافیای محض نیست، معجونی است رمزآلود و خیال‌انگیز از تاریخ و افسانه و اسطوره؛ تقدیری که بعد یک سال هنوز هم ناخوانا و وهم‌آلود است مثل سایه‌های شبانه جنگل‌های مه‌آلود ارسباران!

گاهی حسرت می‌خورم آن شب چرا همراه پدر نشدم تا دره‌های اطراف سونگون را یکی‌یکی بالا و پایین بخزم. خیال است، اما شاید زودتر پیداشان می‌کردم و آنقدر تلخ نمی‌شد داستان امام جمعه‌ای که با مردم بود و اهل فوتبال و سینما، سید آل هاشم هم ساعت‌ها درد نمی‌کشید و انتظار! انتظار رسیدن امدادگرانی پرشمار که حتی بعضی‌شان با کت و شلوار و کفش مجلسی آمده بودند پنجه در پنجه دره‌های عمیق و مه‌آلود ارسباران بیندازند!

 

ارسال نظر

یادداشت

آخرین اخبار

پربازدید ها