محمد آزاد تحلیلگر سیاسی:
سیلی خواهد آمد که همه را با خود میبرد
محمد آزاد میگوید: سیلی خواهد آمد که همه را با خود میبرد. هم اپوزیسیون و هم پوزیسیون در ایران باید به مسئولانهترین شکلی اول بحران را به رسمیت بشناسد و سپس برای حل آن دست به گفتگوهای جامع ملی بزند. اگر نظام سیاسی پیام جامعه را نشنود آن قول سعدی میشود که نشنید و عاقبتش شنیدی!
گفتگو از امیرحسین جعفری/روزنامه نگار
گذر زمان باعث ایجاد سوالات بنیادین میان بدنه اجتماعی جریانات سیاسی به جهت کارایی آنها و ضعفها و شکستها شده است. بخصوص اصلاحطلبان که با تزریق امید و دعوت مردم به صبر و امیدواری برای بهبود وضع موجود بیشتر مورد سوال قرار گرفتهاند. این سوالات در انتخابات آینده و به خصوص درباره مذاکرات با غرب و احتمال گشایشهای اقتصادی بیشتر مطرح است. سوال اینجاست که آیا دوباره مردم به جریانهای سیاسی اعتماد میکنند یا با بحران هویت سیاسی مواجه میشویم؟ آیا دوران کاریزماها گذشته است؟ آیا مردم امیدی به گشایش اقتصادی دارند؟ یا با یک نوع انشعاب در میان جریانات سیاسی مرسوم روز جامعه ایران مواجه خواهیم بود؟ از طرفی طبقات فردوست و کارگران در این صحنه سیاسی خود را بیپناه از حمایت اصلاحطلبان و اصولگرایان میبینند و دیگر میان خودشان نیازی نیز به حمایت این جریانات ندارند به گونهای که کلام خاتمی دیگر اهمیتی برای کارگران ندارد. برای پاسخ به ابهامات مربوط به آینده اصلاحطلبان و صحنه سیاسی کشور در ماههای آتی گفتگو کردیم با محمد آزاد پژوهشگر فلسفه سیاسی که مشروح آن را می خوانیم:
بهنظر میرسد انتخابات آینده ایران عمیقا تحت تاثیر تحولات خارجی قرار گرفته و حضور بایدن میتواند صحنه انتخابات را متاثر کند. تحلیل شما در این باره چیست؟
این مسئله جدیدی نیست. سیاست ایران در این چهار دهه حداقل، به شکل کلی تحت تاثیر تحولات خارجی بوده. اینکه در ایالاتمتحده چه کسی سر کار باشد هیچوقت برای ایران بدون اهمیت نبوده و این خیلی هم عجیب نیست. مشکلی به وجود آمده و هیچوقت هم حل نشده. رویکرد هر رئیس جمهوری در آمریکا به مسئله ایران متفاوت بوده اما اینبار بهطور خاص بیشتر از آن که حضور بایدن مهم باشد عدم حضور ترامپ است که اهمیت دارد. اینکه سیاست بایدن تا جایی که از مشاوران او برمیآید و چیزی که از عملکرد این مدت کوتاه از او شاهد هستیم دیگر فشار حداکثری نیست قطعا بر انتخابات ایران تاثیر دارد.
اصلاحطلبان در صحنه امروزی سیاست ایران چه کارکردی دارند؟ آیا چیزی از گفتمان اصلاحطلبی در میان توده جامعه باقی مانده است؟
اصلاحطلبان هنوز نیرویی عمده در سیاست ایران هستند. به هرحال نمیشود تجربه سیاسی طولانی در کشورداری را نادیده گرفت که در این سالها یا در دست نیروهای اصلاحطلب و میانهرو و یا در دست جناح مقابل آنها بوده. برای همین هنوز هم با همه آسیبهایی که وارد شده اصلاحطلبی نیرویی عمده در سیاست ایران است، به این معنی که شما اگر همین الان کشور را به دولتی اصلاحطلب واگذار کنید توانایی تشکیل کابینه و چیدن مدیران تا رتبههای میانی را از میان نیروهای سیاسی خودش دارا است. جز جناح مقابل یعنی اصولگرایان هیچ نیروی سیاسی دیگری، به هر دلیل که باشد، از چنین توانی برخوردار نیست. اساسا به این معنی نیروی سیاسی دیگری در ایران وجود ندارد. اما گفتمان اصلاحطلبی؛ به نظر من اساسا این گفتمان هیچوقت در توده مردم نفوذی نداشته است که حالا بخواهد چیزی از آن بهجا مانده باشد. علت استقبال مردم از اصلاحطلبان و میانهروها همیشه به دلایل دیگری جز اعتقاد واقعی به شعارهای اصلاحطلبانه بوده است. با نهایت ارفاق میتوانیم دو سال اول ریاستجمهوری آقای خاتمی را از این تحلیل مستثنی کنیم و بگوییم مردم واقعا جذب شعارهایی نظیر جامعهمدنی، آزادی مطبوعات و نظایر آن شدند که آن هم دیری نپایید. اما گفتمان اصلاحطلبی عملا به حولوحوش خود فعالان اصلاحطلب محدود ماند. البته واضح است که اینجا از اصلاحطلبی به معنای خاص حرف میزنیم. اگر منظور اصلاحطلبی به معنای رویکرد کلی به مسائل باشد مردم ایران به نظرم عمدتا هنوز هم اصلاحطلب هستند.
بنظر شما گفتمان غالب در انتخابات آینده چه خواهد بود؟ زیرا بحث سیاست خارجی به موازات معیشت داخلی در شعارهای جناحها مطرح است؛ آیا اصلاحطلبان و اصولگرایان میتوانند حلال مشکلات امروز جامعه ایران باشند؟
دقیقا نمیدانم گفتمان غالب در انتخابات آینده چه خواهد بود. به نظرم هر دو بحث سیاست خارجی و معیشت کارآیی خودشان را تا حد زیادی از دست دادهاند و دلیل آن هم واضح است. از سال ۸۴ تا الان، یعنی ۱۶ سال، دو رئیس جمهور سر کار آمدهاند که شعار اولی بهطور کلی متمرکز بر مسائل معیشتی بود -هرچند نمیتوان ژست مبارزه با فساد و اپوزیسیوننمایی او را نادیده گرفت- و دیگری بر سیاست خارجی که قرار بود اساسا روی معیشت اثرگذار باشد. خب در این ۱۶ سال دیدیم که چه بر سر معیشت و سیاست خارجی آمد! کاری ندارم که آقای روحانی با بداقبالی مواجه شد. این فقط تاحدی توجیهکننده است. به هرحال باید گفت که ایشان در محاسباتش چه در داخل و چه در خارج اشتباهات فاحشی کرده بود که کار به اینجا رسید. به هرحال به نظرم اصلاحطلبان بالقوه این توانایی را دارند که بر مشکلات فائق آیند، اما به شرطی که نظر به داخل داشته باشند و گفتمان سال ۷۶ را بازسازی کرده و نسخه به روز شده آن را به جامعه عرضه کنند. جامعه ایران در بدترین وضعیت معیشتی هم جامعهای دوستدار آزادی است و این را در تاریخ معاصر نشان داده. مضاف بر این آزادی به این معنی که بتواند نخبگان به حاشیه رانده شده به دلایل سیاسی را به میدان بیاورد هم میتواند مشکلات معیشتی را تاحدی حل کند و هم بر سیاست خارجی اثرگذار باشد.
اینطور که از اردوگاه اصلاحطلبان به گوش میرسد آنها هنوز از خاتمیمحوری عبور نکردهاند. آیا خاتمی هنوز کارکرد و نفوذ سیاسی دارد؟ یا بنظر شما دوران کاریزماها گذشته و باید به سیاستورزی بدون فرد محوری پرداخت؟
به نظرم نفس گردآمدن حول یک چهره برای یک جریان سیاسی، علیالخصوص در ایران، نقص محسوب نمیشود. مشکل درونی اصلاحطلبان این است که ساختار تشکیلاتی آن به شکل کلی دموکراتیک نیست و مولفههایی که در جریان تصمیمسازی تشکیلاتی نقش ایفا میکنند تاحدی درگوشی و رفاقتی است. وگرنه میشود با محوریت یک شخص هم سازوکاری دموکراتیک برای یک جریان سیاسی تعریف کرد اما این وجود ندارد. کاریزمای آقای خاتمی اگر رو به جامعه منظور است به نظرم متاسفانه تا حد زیادی از دست رفته است و این حقیقتا اتفاق خوبی نیست و میشد جلوی آن را گرفت.
در طول ۴۲ سال اخیر چرا اصلاحطلبان موضع مشخصی از خود نسبت به اقتصاد، سیاست، فرهنگ، سیاست خارجی و.. نشان ندادهاند؟چرا ما همواره با یک هندوانه در بسته مواجه بودهایم که نمیگوید دقیقا کدام طبقه را رهبری میکند؟
این قول مشهور را من هم قبول دارم که اصلاحطلبان اساسا همیشه رویکردی واکنشی داشتهاند تا کنشی. اما مواضع سیاسی آنها و رویکردشان به سیاست خارجی اگر منصف باشیم تاحدی مشخص بوده. یعنی در سیاست تاحدی تاکید بر آزادی داشتهاند و ریشه حل مشکل سیاست خارجی را تنشزدایی و تعامل با نظم سیاسی حاکم بر جهان میدانستهاند. در اقتصاد رگههای گوناگونی وجود داشت. مثلا سازمان مجاهدین انقلاب تا جایی رویکردی نزدیک به سوسیالیسم را میپسندید. اما به مرور تمام جریان اصلاحطلب از نظر اقتصادی به سمت راست و لیبرالیسم بازارمحور افراطی چرخید که به هیچ عنوان اتفاق مبارکی نبود. اما اگر سوال شما را به نحو دیگری بخواهم جواب بدهم مشکل اصلاحطلبی این است که اساسا نماینده کسانی است که عمدهشان اصلاحطلبی را قبول ندارند. به چه معنی؟ به این معنی که در جریان وقایع پس از انقلاب بسیاری از نیروهای سیاسی، درست یا غلط از گردونه رقابت حذف شدند و نمایندگی هواداران آنها به شکل مصنوعی به اصلاحطلبان واگذار شد. برای همین طیف هوادار اصلاحطلبان آنچنان گسترده شد که برای حفظ آن چارهای جز اتخاذ مواضع کلی و مبهم باقی نماند که برای همه رضایتی حداقلی فراهم کند. این شاید پاسخ کوتاه چیزی باشد که مدنظر شماست.
چرا هیچگاه اصلاحطلبان به مطالبات کارگری توجه نکردند؟ و کارگران هم هیچگاه اصلاحطلبان را به عنوان پشتوانه خود حساب نکردند؟ به عنوان مثال در سالهای اخیر شاهد اعتراضات کارگری از جمله هفت تپه بودهایم، اگر خاتمی بخواهد در پیامی از کارگران که به اعتصاب خود ادامه یا پایان دهند، جامعه کارگری چه برخوردی با او میکند؟
این که کارگران چرا اصلاحطلبان را پشتوانه خود حساب نمیکنند جوابش در سوال اول شماست یعنی چون اصلاحطلبان هیچوقت گوشه چشمی هم به مطالبات کارگری نداشتهاند. در کدام کارزار انتخاباتی شما دیدهاید که کمیسیون کارگری فعال وجود داشته باشد؟ یا کدام حزب اصلاحطلب شاخه کارگری جدی دارد؟ نمیخواهم همه تقصیر را گردن اصلاحطلبان بیاندازم چون مسئله عمیقتر است: رویکرد کلی نظام به مسائل کارگری آنچنان امنیتی و بسته است که احزاب و جریانها ترجیح میدهند عطای آن را به لقایش ببخشند. به نظر من این رویکرد در نهایت دست بر قضا عواقب ضد امنیتی خواهد داشت. یعنی تا کجا شما میتوانید با نهاد ناکارآمدی مثل خانه کارگر با مطالبات کارگری سروکله بزنید؟ این یکجا بالاخره میزند بیرون و نمونه هفتتپه نمونه واضحی است. این نجابت کارگران از جمله کارگران هفتتپه است که هنوز هم مطالباتشان را به شکل مدنی و قانونی مطرح میکنند. در مورد شخص آقای خاتمی به نظرم بهتر است چنین درخواستی را مطرح نکنند چون بعید است بازخورد مثبتی داشته باشد. اما در کل رویکرد کل نظام است که باید در رابطه با مسائل کارگری تغییر کند و حق تشکیل اتحادیه و سندیکای مستقل را به رسمیت بشناسد و سپس به مذاکرات فراگیر و اساسی با کارگران بنشیند. مسائل کارگری به علاوه مسائل مربوط به زنان دو گسل بسیار عمیق در جامعه ایران است.
بنظر شما با افت محبوبیت و کارآیی دو جناح سیاسی مرسوم کشور در آینده نزدیک با انشعابهایی میان این گروه و برآمدن جناحهایی جدید مواجه خواهیم بود؟
به نظرم بله. جوانانی از هر دو طرف در آینده نزدیک از هر دو جناح منشعب خواهند شد و کسانی از نسل قبل را هم به دنبال خود خواهند کشید و جریانی دیگر به وجود میآید. فضای سیاسی کنونی بسیار گیج است. بدنه احزاب، به خصوص جوانان، از هر دو جناح از عملکرد کلی جناحشان راضی نیستند و این را دیگر اکنون به وضوح و در عموم مطرح میکنند. اما بالاخره هر خواست سیاسی فرم و قالب خود را پیدا میکند و اوضاع به این صورت باقی نمیماند. یعنی خواست و مطالبه تا ابد مطالبه نمیماند و شکل عینی و تشکیلاتی خود را پیدا خواهد کرد. این چیزی است که باید نشست و دید.
سخن آخر
سخن آخر اینکه همه فعالان سیاسی، پوزیسیون و اپوزیسیون در ایران باید وجود بحران را به رسمیت بشناسند. ببینید! بیماری که در بدن وجود دارد علائمش را در قالب درد یا شکلهای دیگر به بیمار اطلاع میدهد تا او پی درمان برود و اگر کاهلی کند بدن از کار خواهد افتاد. جامعه ایران هم دارد علائم بحران را لحظه به لحظه به نظام سیاسی نشان میدهد. آخرین نمونهاش مثلا در هفتههای گذشته تجمع معلمان و بازنشستگان معترض بود. تازه از علائم شدیدی که همه دیدیم ذکری نمیکنیم. انکار این علائم و کاهلی و خود را به ندیدن و نشنیدن زدن عواقب خطرناکی برای همه خواهد داشت و به یک جریان منحصر نمیشود. سیلی خواهد آمد که همه را با خود میبرد. هم اپوزیسیون و هم پوزیسیون در ایران باید به مسئولانهترین شکلی اول بحران را به رسمیت بشناسد و سپس برای حل آن دست به گفتگوهای جامع ملی بزند. اگر نظام سیاسی پیام جامعه را نشنود آن قول سعدی میشود که نشنید و عاقبتش شنیدی!
ارسال نظر