به بهانه پخش از شبکه 4؛
نگاهی به مستند «ملاقات با گورباچف» ساخته «ورنر هرتزوگ» / شمایل جذاب سیاستمداری که با رفتنش دنیا را تغییر داد
مستند «ملاقات با گورباچف» ساخته فیلمساز مشهور آلمانی «ورنر هرتزوگ» شب گذشته از شبکه 4 سیما پخش شد. این مستند جنجالی که تازهترین اثر هرتزوگ به شمار میآید محصول سال ۲۰۱۸ کشورهای انگلستان، آمریکا و آلمان است و پیشتر در جشنوارههای وین، لایپزیگ، تورنتو، تلوراید و... به نمایش درآمده است. هرتزوگ این فیلم را با همراهی آندره سینگر کارگردانی کرده است. فیلم در جشنواره سینما حقیقت نیز به نمایش گذاشته شد و حالا با دوبله فارسی از شبکه 4 سیما نیز پخش شده است.
هادی حقانی - سرویس فرهنگی مستقلآنلاین:
فیلم در باره زندگی میخاییل گورباچف آخرین رهبر اتحاد جماهیر شوروی است. گورباچف چهرهای مهم اما کمتر پرداخته شده در فضای رسانهای دنیاست. قضاوت تاریخی درباره او که برنامه اصلاحاتش با نام پروستریکا و گلاسنوست در نهایت منجر به فروپاشی شووروی سابق و از میان رفتن بزرگترین رقیب دنیای غرب شد متناقض و پیچیده است. او در میان بسیاری مردم اتحاد جماهیر شووری سابق منفور است و باعث و بانی فروپاشی امپراطوری شوروی قلمداد میشود، اما در میان مردم و رهبران کشورهای غربی از او همواره با احترام فراوانی یاد میشود. از همین روست که این مستند و هر فیلمی که بتواند کمی نور به این مهمترین اتفاق قرن بیستم بتاباند به خودی خود جالب توجه خواهد بود.
شخصیتی که از گورباچف در خلال فیلم ترسیم میشود اگر چه کامل و همهجانبه نیست اما جذاب است. گورباچف در فیلم رهبری باهوش، شریف، فاقد جاهطلبیهای مرسوم سیاستمداران و دارای دغدغههای انسانی تصویر میشود. او دلبسته مردم، دموکراسی و خلعسلاح هستهای معرفی میشود و در برابر گسترش ناتو و برچیدهشدن دیوار برلین موضعی همدلانه و انسانی دارد. اما این همه ماجرا نیست. آن چه در نهایت اتفاق افتاد چیزی نشد که آرمان او بود. آلمان یکپارچه کماکان بخشی از دنیای سرمایهداری و بلوک غرب شد و به تولید و فروش سلاح به کشورهای جهان سوم ادامه داد. کشورهای شرق اروپا که عضو پیمان ورشو و تحت تسلط شوروی سابق بودند به عضویت ناتو درآمدند و تنها نظم جدیدی جایگزین نظم پیشین شد و اصولا باعث نشد جهان جای امنتر و بهتری برای زندگی مردمانش شود.
شاید بدشانسی تاریخی گورباچف اینجا بود که او یکه و تنها دربرابر محافظهکارترین و خبرهترین رهبران غربی قرار داشت. در آمریکا جمهموریخواهانی چون رونالد ریگان و جرج بوش پدر، در انگلستان مارگارت تاچر محافظهکار و سرسخت (معروف با بانوی آهنین) و در آلمان غربی هلموت کهل. با این تفاسیر حتی بهنظر میآید که مواضع و آرمانهای گورباچف درباره گفتگو، صلح و انسانیت در مواجهه با رهبران غربی آن دوران کمی سادهلوحانه بهنظر میرسد. در فیلم چندبار هرتزوگ تاکید میکند که اصلاحات گورباچف باعث شد شوروی سابق از هم بپاشد و بارها به عنوان یک آلمانی از او به این خاطر و مشخصا بابت اتحاد دو آلمان تقدیر میکند.
هرتزوگ در فیلم بهنظر میرسد بسیار شیفته گورباچف است و هرگز نمیتواند این شیفتگی را پنهان کند و این شیفتگی به فیلم لطمه مهمی زده است. جا داشت در مواقعی از فیلم فیلمساز وارد چالش با گورباچف شود از او درباره احساسش درباره اعتماد به رهبران غربی بپرسد. همینطور درباره وضعیت فعلی مردم کشورش. چرا که فروپاشی شوروی سابق و به قدرت رسیدن یلتسین در روسیه نسلی از رهبران فاسد و الیگارش را در روسیه و کشورهای مشترکالمنافع شوروی سابق روی کار آورد و لزوما به کاهش فساد و دیکتاتوری و بهبود وضعیت زندگی مردم و صلح و آرامش در جهان منجر نشد. هرتزوگ از این سوالات و موضوعات مهم دیگری در فیلم به سادگی گذشته است.
فیلم در مجموع مغشوش و چندپاره است. نه تصویر کاملی از اوضاع جهان در حین رهبری گورباچف به دست میدهد و نه قادر است عوارض تصمیمهای او را در دوران رهبریاش به خوبی نشان دهد. فیلم علیرغم تلاش فیلمساز حتی به ابعاد شخصیت و زندگی شخصی گورباچف نیز نمیتواند به درستی نزدیک شود و این سیاستمدار جذاب و تاثیرگذار تاریخ معاصر را در هالهای از ابهام باقی میگذارد.
فیلم از جهاتی دیگر نیز برای بیننده ایرانی جذاب و چالشبرانگیز است. در سالیان اخیر مفهوم «اصلاحات» در ادبیات سیاسی ما ایرانیان مفهومی سرنوشتساز بوده. مخالفان اصلاحات همواره اصلاحطلبان را به سادهلوحی و نرمش در برابر غربیها متهم میکردهاند، و اینکه اصلاحات مدنظر آنها در نهایت منجر به براندازی و فروپاشی نظام سیاسی موجود میشود و همواره از تجربه شوروی سابق را به عنوان نمونه یاد کردهاند.
هرتزوگ در قسمتی از فیلم میگوید که برداشتن یک آجر از ساختار جامعهای که بر اساس ایدئولوزی مشخصی شکل گرفته در نهایت باعث ویرانی کل ساختار میشود و نکتهای است که گورباچف هرگز آن را پیشبینی نمیکرد. در ایران نیز از سیدمحمد خاتمی به عنوان رییسجمهمور دوران اصلاحات بارها به عنوان گورباچف ایران یاد شدهاست که اصلاحات مدنظر او در نهایت باعث تغییر رژیم میشود.
چه خوشمان بیاید چه نیاید مقایسه خاتمی با گورباچف از جهاتی اجتنابناپذیر است. رهبرانی شریف، بدون سودای قدرتطلبی و دارای آرمانهایی شریف و انسانی که قواعد بازیهای سیاسی موجود را زیرپا گذاشتند و به سیاست تنها به مثابه محملی برای تغییر واقعی در زندگی انسانها نگریستند.
سرنوشت گورباچف در عین حال با خاتمی تفاوتهای مهمی دارد. گورباچف سالیان آخر عمرش را در تنهایی و انزوا زیست و شاهد آن بود که دنیایی که او آن را عاری از جنگ و سلاح هستهای میخواهد دیوانهوار به سوی جنگ و مسابقه تسلیحاتی پیش میرود. اسراییل که دارای بزرگترین زرادخانه هستهای خاورمیانه است شریک و متحد دنیای غرب است و کشورهای جنوب خلیجفارس در نظم نوین جهانی پس از پایان جنگ سرد دیکتاتورهایی هستند که متحد و بزرگترین مشتری سلاحهای غربی به حساب میآیند. اما خاتمی اگرچه در مناسبات سیاسی رسمی چندان مورد اعتماد حکومت نیست اما همچنان در میان مردم به عنوانی سیاستمداری سالم و شریف همچنان محبوب و مورد احترام است.
فیلم «ملاقات با گورباچف» نشان داد درسهای زیادی وجود دارد که از زندگی گورباچف میتوان گرفت، بدون تکرار اشتباهات او و ضمن حفظ یکپارچگی ارضی و وحدت ملی، آرامش، رفاه و دموکراسی را -که لازمه صلاح پایدار کشور و ملت است - قربانی بیاعتمادی تاریخی به غرب نکرد.
برای بیاعتمادی به غرب دلایل تاریخی زیادی وجود دارد. اما هرگز حتی یک نمونه در تاریخ یافت نمیشود که کشوری بدون ایجاد اعتماد میان مردم و حکومت دوام آورده باشد.
ارسال نظر