اصلاح‌طلبی امر فرهنگی است یا سیاسی؟

 اصلاح طلبیِ بازرگان

 مستقل‌آنلاین، سیدامیر خرم، کنشگر سیاسی/

نکته اول: مواجهه با امر سیاسی را می‌توان در سه مرحله دسته بندی کرد.

اولین مرحله تبیین است. در این بخش می‌بایست صورت مسئله سیاسی را به‌خوبی تشریح نمود. بگونه‌ای که نه داده‌های اطلاعاتی مرتبط با موضوع مغفول بماند و نه داده‌های اطلاعاتی غیرمرتبط با موضوع را مبنای تبیین قرار دهیم. تشخیص داده‌های اطلاعاتی درست، نکته‌ای کلیدی است که در صورت عدم دقت به آن، نوع مواجهه ما با موضوع می‌تواند از مسیر درست خود منحرف گردد.

دومین مرحله، تحلیل است. در این مرحله بر اساس داده‌های اطلاعاتی دریافتی، چرایی موضوع را مورد بررسی قرار می دهیم. اینکه علت بروز موضوع تحلیل چیست، چه عواملی باعث بروز آن شده‌اند و طبعات آن کدام است. در این مرحله مورد مداقه قرار می‌گیرند.

سومین مرحله، مرحله تجویز است. در این مرحله راهکارهای مواجهه با موضوع مورد بررسی قرار می‌گیرند. اینکه چگونه باید عمل کنیم تا بتوانیم موضوع پیش آمده را از یک تهدید به یک فرصت تبدیل کنیم یا طبعات منفی آن را به حداقل برسانیم، مربوط به این مرحله می‌شود.

نکته دوم: در تحلیل جمیع موضوعات از جمله موضوعات سیاسی، نکات مختلفی را باید مدنظر قرار داد که در جای دیگر بدانها خواهم پرداخت. لیکن در اینجا تنها به یک نکته مهم و ضروری که می‌بایست در تحلیل مسائل سیاسی در نظر گرفت، اشاره می‌کنم. وظیفه تحلیل‌گر سیاسی در مرحله تجویز، ارایه راهکاری برای حل مسئله است. لیکن راهکار ارایه شده می‌بایست دارای دو وجه اصلی باشد که فقدان هر کدام از این دو وجه، راه حل ارایه شده را از کارآیی خواهد انداخت. اول ممکن بودن راه حل و دوم مطلوب بودن آن. ممکن بودن به معنای آن است که راهکار ارائه شده برای رفع مشکل یا بهبود وضعیت موجود، قابل اجرا باشد. اگر راهکاری غیر قابل انجام باشد، حتی با وجود مطلوبیت، فاقد اعتبار و ارزش خواهد بود. چرا که قابلیت اجرایی نداشته و لذا در بهبود اوضاع نمی‌تواند موثر باشد. مطلوب بودن نیز به معنای آن است که راهکار پیشنهادی از سوی تحلیل‌گر، بتواند حتی اندکی ما را از وضعیت موجود به وضعیت مطلوب نزدیکتر سازد. اگر راهکاری در عین ممکن بودن، فاقد مطلوبیت باشد، این امر به معنای عدم تغییر در وضعیت موجود خواهد بود. بنابر این شروط لازم و کافی برای ارائه راهکار خروج از وضعیت نامناسب موجود و رسیدن به وضعیت مناسب و مطلوب، همانا داشتن دو شرط الزامیِ ممکن بودن و مطلوب بودن، به‌طور همزمان است.

نکته سوم: برای رفع مشکلات موجود در کشور، خروج از وضعیت فعلی و رسیدن به نظامی سیاسی و نیز جامعه‌ای توسعه یافته در جمیع وجوه آن (از جمله توسعه اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی) در سطح کلان موضوع، سه راهکار از سوی تحلیل‌گران ارائه می‌گردد. محافظه‌کاری، براندازی و اصلاح‌طلبی.

محافظه‌کاری به معنای حفظ وضعیت موجود است. در این دیدگاه، ضرورتی برای تغییر در وجوه پیش گفته در سطح جامعه و نظام سیاسی وجود ندارد. راهکار محافظه‌کاری، برای کسانی که وضعیت موجود را نامناسب می‌دانند (از جمله نگارنده) تنها واجد وجه ممکن بودن راهکار سیاسی است لیکن قطعاً این راهکار را نمی‌توان به عنوان یک راهکار مطلوب پذیرفت.

چه در ایام زندان و چه در دوران پس از آن، با کسانی که اعتقاد دارند تنها راه خروج از وضعیت موجود، براندازی نظام سیاسی است، همواره این بحث را داشته‌ام که بنابر اعتقاد شخصی راهکار براندازی را (بنا به دلایلی که ذکر آن‌ها فرصت دیگری می‌طلبد) نه ممکن می‌دانم و نه مطلوب، اما حتی اگر فرض را بر این بگذاریم که این راهکار مطلوب باشد، اثبات ممکن بودن آن نیاز به ارایه ادله دارد که لااقل نویسنده این متن تا کنون سخن مستدلی در این خصوص از طرفداران این نظریه نشنیده است. مستدل بودن سخن به معنای آن است که اولاً هدف نهایی این راه روشن باشد. ثانیاً نقشه راه حرکت به سمت آن هدف کاملاً تبیین شده باشد. ثالثاً زمینه اجتماعی چنین حرکتی موجود باشد و رابعاً چنین نیروهای سیاسی به شکلی قابل اثبات، مورد وثوق بخش قابل توجهی از جامعه باشند. به زعم نگارنده، نظریه براندازی نظام سیاسی، فاقد هر چهار وجه مذکور می باشد.

اما راهکار سوم برای رسیدن به یک نظام سیاسی و نیز یک جامعه توسعه یافته، طریق اصلاح طلبی است. اصلاح طلبی که از نگاه راقم این سطور هم ممکن و هم مطلوب است، به معنای آن است که اولاً هدف نهایی از کنش سیاسی رسیدن به یک جامعه توسعه یافته قرار گیرد. ثانیاً مفاهیمی که پیرامون دال مرکزی مفهوم توسعه یافتگی قرار می گیرند، مانند سنت و مدرنیته، دموکراسی، حقوق بشر، پاسخگویی حکومت، مسئولیت پذیری نظام سیاسی و نیز جامعه در قبال رفتارهای سیاسی خود، منافع و امنیت ملی و سایر مفاهیم مرتبط با آن، بخوبی مطالعه و از سوی کنش گران پذیرفته شود. ثالثاً در انجام کنش سیاسی برای رسیدن به توسعه، پرهیز از هرگونه خشونت را اصل قرار دهیم. رابعاً هر نوع کنش سیاسی صرفاً در چارچوب قانون انجام پذیرد. به زعم نگارنده همانگونه که قبلاً نیز نوشته ام، مشکل ما پیش از آنکه قوانین نامناسب و ناموجه باشد، عدم تمکین از قوانین است که نه تنها در ساختار حکومت که در درون جامعه نیز امری جاری و پذیرفته شده است. لذا ابتدا باید پذیرش قانون و تن دادن به تبعات آن را آموخت. در شرایطِ کنونی جامعه ما بهترین قوانین نیز نمی تواند ما را از وضعیت موجود خارج کند تا وقتی که اصل تبعیت از قانون را نپذیریم و باور نداشته باشیم که مشکل ما بیش از آنکه سیاسی باشد فرهنگی است.خامساً بپذیریم که اصلاح امور امری زمانبر است و نمی توان با شیوه های انقلابی اهداف اصلاح طلبانه را دنبال نمود.

نکته چهارم - اما اصلاح‌طلبی را به عقیده من می‌توان به دو دسته تقسیم نمود. اصلاح‌طلبی کُنشی و اصلاح‌طلبی مَنشی. تمامی آنانکه در اردوگاه اصلاح‌طلبان قرار دارند، اصلاح‌طلبان کُنشی می‌توان نامید. اما همه آن‌ها الزاماً اصلاح‌طلب مَنشی نیستند. اینان کُنش‌گرانی هستندکه در راه برقراری دموکراسی تلاش می‌کنند، زندان می‌روند، دچار محرومیت‌های اجتماعی می‌شوند و باز دست از آگاهی بخشی به جامعه برنمی‌دارند. اصلاح‌طلبی کنشی به‌دنبال عمل به تکلیفی سیاسی است لیکن وقتی نگاه به مقوله سیاسی تنها یک وظیفه تلقی گردد، شرایط سیاسی به امری تعیین کننده در نوع وظایف تبدیل می‌شود. به عبارت دیگر تغییر شرایط، می‌تواند تغییر رفتار شخص کنشگر را به‌دنبال داشته باشد. همچنین است تفاوت رفتارهای فردی شخص کنشگر در حوزه سیاست با سایر ابعاد زندگی شخصی او. چنانکه گاه میان شخصیت سیاسی کنشگر با شخصیت غیرسیاسی او تفاوت معناداری را می‌توان یافت. همینطور به‌دلیل آنکه این دسته از کنشگران، اصلاح‌طلبی را از جنس سیاست می‌دانند لذا زمین بازی خود را درون حکومت تعریف می‌کنند و مهمترین ابزار برای پیاده نمودن ایده‌های اصلاح‌طلبانه خود را نیز کسب قدرت سیاسی تعریف می‌کنند. حُسن این شیوه از اصلاح‌طلبی، تاثیرگذاری بر شرایط سیاسی و بهبود وضعیت موجود و پیش بردن اندیشه توسعه در درون ساختار حکومت است، لیکن عیب این شیوه نیز این است که ارتباط این دسته از کنشگران با توده مردم اندک است، لذا در این پروژه مردم بیشتر نقش تماشاچی را دارا می‌باشند تا بازیگر عرصه سیاست.

همین امر موجب می‌گردد که اولاً اندیشه توسعه در میان مردم چندان رشد نیابد، ثانیاً ضربه‌پذیری اصلاح‌طلبان کنشی را به‌دلیل عدم ارتباط وثیق با توده مردم، زیاد می‌کند. ثالثاً پایداری اندیشه اصلاح‌طلبی را تضعیف می‌کند. اما اصلاح طلب مَنشی کسی است که خلق و خوی خود را با قواعد اخلاقی سازگاری داده است. چه در حوزه سیاست و چه در سایر حوزه‌های دیگر زندگی. تفاوت اصلی میان این دو دسته از کنشگران سیاسی در آن است که برای اصلاح‌طلبان کنشی، امر سیاسی صرفاً یک وظیفه است که باید انجام داد و البته در این راه ممکن است مجبور به پرداخت هزینه‌هایی گاه گزاف نیز بشوند. اما برای یک اصلاح‌طلب مَنشی، امر سیاسی بُعدی است از زندگی او که تفاوتی با سایر ابعاد زندگی شخصی او ندارد. در عرصه سیاست نیز همانگونه زندگی می‌کند که در سایر وجوه زندگی. برای او انجام کنش سیاسی عمل به یک امر اخلاقی است نه فقط انجام یک وظیفه سیاسی. به همین خاطر تغییر شرایط کمتر تاثیری در نحوه کنش سیاسی آن‌ها خواهد گذاشت. از نگاه این دسته از کنشگران، امر سیاسی ریشه در فرهنگ جامعه دارد و توسعه سیاسی یا اقتصادی به میزانی ماندگار خواهد بود که توسعه فرهنگی پیش از آن‌ها در جامعه رخ داده باشد. کار این دسته از فعالان سیاسی از جهت دیگری نیز دشوارتر از اصلاح‌طلبان کنشی است. چرا که صبغه فرهنگی قائل شدن برای امر سیاسی، موجب می‌گردد تا علاوه بر فعالیت در عرصه سیاست، الزاماً الگویی اخلاقی نیز از خود برای مردم ارائه دهی در صورتی که چنین رسالتی برای اصلاح‌طلبان کنشی تعریف نشده است. زمین بازی این دسته از کنشگران در میان جامعه است و مخاطب آن‌ها نیز مردم. لذا کمتر تمایل به حضور در ساختار حکومت دارند به همین خاطر نیز نقش آن‌ها بیشتر گفتمان سازی است تا حضور در عرصه اجرایی سیاست. آنچه مسلم است جامعه ما در شرایط کنونی به هر دودسته از این کنشگران نیاز دارد. مهم آن است که هرکس تلاش کند نقش خود را بخوبی ایفا کند. گذار به دموکراسی بدون حضور هر یک از این دو جریان سیاسی، ناقص خواهد بود و بالندگی و مسئولیت شناسی این هردو، امید به توسعه در ابعاد مختلف را افزون می نماید.

نکته پنجم: مرحوم بازرگان را به درستی می‌توان نمونه‌ای کامل از اصلاح‌طلبی مَنشی نامید. بازرگان پیش از آنکه وارد عالم سیاست شود، با قرآن کریم مانوس شد و مهمترین درسی که از این کتاب گرفت، همانا اخلاق بود. لذا او ورود در عالم سیاست را به عنوان وظیفه‌ای اخلاقی- دینی تلقی می‌کرد نه فقط وظیفه‌ای سیاسی. کسی که نگاهی اینچنین به سیاست داشته باشد، تغییر شرایط اجتماعی، هیچ تغییری در رفتار و کردار او ایجاد نخواهد کرد. منش بازرگان در تمام سال‌هایی که درگیر امر سیاسی بود، چه آنگاه که درکنج زندان نشسته بود و چه آنگاه که بر اوج قله سیاست ایستاده بود، هیچگاه تغییر پیدا نکرد. بیان این نکته که "جنگ ما با حکومت جنگ حجت است نه جنگ قدرت" نشان از آن دارد که بازرگان مخاطب خود را مردم می‌دانست نه حکومت و رسالت خود را نیز گفتمان سازی می‌دانست نه کسب قدرت سیاسی. بازرگان اهل سیاست‌ورزی بود نه سیاسی‌کاری به معنای حذف اخلاق از معادلات سیاسی. به خاطر همین خصوصیات برجسته است که بازرگان را می‌توان به عنوان الگویی اخلاقی نه تنها در عرصه سیاست که در تمامی وجوه زندگی معرفی نمود. کوتاه سخن آنکه رسیدن به توسعه پایدار نیازمند آن است که اولاً اندیشه اصلاح‌طلبی در نهایت به امری فرهنگی تبدیل شود نه آنکه در سطح سیاسی باقی بماند. ثانیاً سیاست ورزی مبتنی بر رعایت اخلاق مقدم بر سیاست‌ورزی مبتنی بر کسب قدرت قرار گیرد. ثالثاً اصلاح‌طلبی از سطح کُنش اصلاح‌طلبانه به سطح مَنش اصلاح‌طلبانه عمق یابد.

 

آیا این خبر مفید بود؟

ارسال نظر

یادداشت

آخرین اخبار

پربازدید ها