کد خبر : 167721 |

زنِ بی‌نامِ نقش‌ها؛ اضطراب و بحران هویت در میان‌سالی زنان ایرانی

با زنانه شدن سالمندی، بحران هویت زنان میان‌سال، بحرانی فردی نیست؛ زنگ خطری برای فرهنگی است که هنوز انسان بودن زن را فقط در «نقش‌هایش» می‌بیند. اگر جامعه، زن را پس از مادر شدن، از نو نبیند، نسل‌های بعدی نیز در همان چرخه تکرار خواهند شد.

در ایران، سلامت روان زنان اغلب موضوعی پنهان است؛ کمتر درباره‌اش حرف زده می‌شود

 

 

درسا عباسی روزنامه نگار

در میانه‌ی زندگی، جایی میان خاموشی و تداوم، بسیاری از زنان با پرسشی عمیق روبه‌رو می‌شوند: «من کی‌ام، اگر مادر نباشم، همسر نباشم، دختر کسی نباشم؟» سوالی ساده، اما ویرانگر. پرسشی که در سکوت خانه‌ها، پشت لبخندهای عادت‌کرده و میان مسئولیت‌هایی که آرام‌آرام از دوش‌شان برداشته می‌شود، طنین می‌اندازد.

 در جامعه‌ای که زن را همیشه در نسبت با دیگری تعریف کرده — «مادر»، «همسر»، «خواهر»، «دختر» — حذف یا تغییر این نقش‌ها نه‌تنها خلأ ایجاد می‌کند، بلکه هویت را از اساس متزلزل می‌سازد. وقتی فرزندان خانه را ترک می‌کنند، همسر کمتر نیازمند است، یا رابطه‌ی زناشویی سرد و رسمی می‌شود، زنِ میان‌سال ناگهان خود را در خلأیی از معنا می‌یابد.

اضطرابی که از سکوت می‌جوشد

 در ایران، سلامت روان زنان اغلب موضوعی پنهان است؛ کمتر درباره‌اش حرف زده می‌شود و کمتر برایش برنامه‌ریزی می‌شود. طبق پژوهش‌های داخلی، نرخ افسردگی و اضطراب در زنان دو تا سه برابر مردان گزارش شده است. این تفاوت صرفاً زیستی نیست؛ حاصل ساختار اجتماعی‌ای است که زنان را از کودکی برای «دیگری بودن» تربیت کرده است.

 زن یاد می‌گیرد مراقب باشد، نه آزاد. یاد می‌گیرد بسازد، نه بجوید. یاد می‌گیرد معنا را از خدمت به دیگران بگیرد، نه از خود بودن. اما در میان‌سالی، وقتی دیگران می‌روند و نقش‌ها تمام می‌شوند، ناگهان خودش می‌ماند و خلأیی از معنا که از درون می‌جوشد. این همان افسردگی پنهان زنان میان‌سال است؛ نوعی فرسودگی روحی که جامعه نمی‌بیند چون با سکوت و لبخند پوشانده می‌شود.

 

  بحران هویت؛ وقتی نقش‌ها فرومی‌ریزند

 در روان‌شناسی، بحران هویت معمولاً به دوران نوجوانی نسبت داده می‌شود، اما در زنان، مرحله‌ی دوم این بحران در میان‌سالی آغاز می‌شود. این‌بار بحران نه از تغییر بدن یا بلوغ جنسی، بلکه از دست دادن نقش‌های اجتماعی و خانوادگی می‌آید. زن دیگر «مادرِ فعال» نیست، «همسرِ دلخواه» هم شاید نباشد، و جامعه برای زن میان‌سالِ تنها یا بی‌فرزند، تعریف تازه‌ای ندارد.

 در فرهنگی که ارزش زن را به نقش‌های خانوادگی‌اش گره زده، زنِ بی‌نقش، زنِ بی‌ارزش تلقی می‌شود. در چنین بستری، اضطراب و افسردگی نه یک اختلال شخصی، بلکه نتیجه‌ی یک نظام فرهنگی بیمار است.

 

چهره‌ی پنهان فرسودگی

 فرسودگی زنانه در ایران، چهره‌ای آرام و آشنا دارد: زنانی که در ظاهر آرامند، درونی پر از خستگی دارند. زنانی که در گفت‌وگو از "رضایت از زندگی" می‌گویند، اما شب‌ها بی‌خوابی، گریه‌ی خاموش یا بی‌حسی روانی را تجربه می‌کنند. زنانی که از بس باید «قوی» می‌بودند، دیگر نمی‌دانند چطور «خسته» باشند.

 این فرسودگی جسمی نیست، روحی است. نتیجه‌ی سال‌ها فداکاری بی‌قدردانی، حذف تدریجی از مرکز تصمیم‌گیری‌های خانه، و نداشتن چشم‌اندازی برای آینده.

 

چرا زنان میان‌سال در معرض خطر بیشتری‌اند؟

۱ـ از دست دادن نقش‌های اجتماعی و خانوادگی: فرزندان مستقل می‌شوند، نیاز به مراقبت کمتر می‌شود و زن با خلأ معنا روبه‌رو می‌شود.

۲ـ نبود فرصت شغلی یا اقتصادی: زنانی که در جوانی امکان اشتغال نیافته‌اند، در میان‌سالی امکان بازگشت به بازار کار ندارند.

 ۳ـ فقدان حمایت روانی و اجتماعی: گفت‌وگو درباره افسردگی یا اضطراب هنوز تابو است؛ زن افسرده را «ناشکر» می‌خوانند.

 ۴ـ تبعیض فرهنگی علیه زنان مسن: جامعه زن را در جوانی ستایش می‌کند و در میان‌سالی نادیده می‌گیرد. گویی ارزش زن با زیبایی و زایش تعریف می‌شود، نه با خرد و تجربه.

 

 راهکارها و ضرورت بازتعریف هویت زنانه

 برای خروج از این چرخه، باید زن از نو معنا شود؛ نه در نسبت با دیگری، بلکه در نسبت با خودش. زنِ میان‌سال باید حق تجربه‌ی دوباره‌ی خود را داشته باشد: تحصیل، سفر، کار داوطلبانه، هنر، دوستی، عشق، یا حتی سکوتی که خودش انتخابش کرده.

 نهادهای فرهنگی و اجتماعی باید امکان بازتعریف هویت فردی زنان در میانسالی را فراهم کنند؛ از برنامه‌های آموزشی و حمایتی گرفته تا تشویق به حضور اجتماعی مستقل. مددکاری اجتماعی، روان‌درمانی گروهی، و شبکه‌های حمایتی زنان می‌توانند نقش مهمی در کاهش افسردگی ایفا کنند.

 اما مهم‌تر از همه، تغییر نگاه فرهنگی است: زن، فقط مادر یا همسر نیست؛ انسان است، با هویتی مستقل، حق رشد و حق فرسودگی.

  

 سخن پایانی

با زنانه شدن سالمندی،  بحران هویت زنان میان‌سال، بحرانی فردی نیست؛ زنگ خطری برای فرهنگی است که هنوز انسان بودن زن را فقط در «نقش‌هایش» می‌بیند. اگر جامعه، زن را پس از مادر شدن، از نو نبیند، نسل‌های بعدی نیز در همان چرخه تکرار خواهند شد.

 بازشناسی زن در میان‌سالی، یعنی بازشناسی خود جامعه در آینه‌ی بلوغ. زن اگر به خویشتن برسد، جامعه نیز از افسردگی بیرون می‌آید.