کد خبر : 162439 |

سریال پایتخت؛ میراثی که مصادره شد: شکست یک طرح، فرسایش یک رسانه

افکار عمومی، هرگز در خلأ زندگی نمی‌کند. جامعه ایرانی امروز، با میلیون‌ها کاربر در شبکه‌های اجتماعی و ده‌ها پلتفرم محتوایی روبه‌روست. مخاطب امروز، دیگر منفعل نیست. او انتخاب می‌کند، مقایسه می‌کند، و اگر رسانه‌ای را دروغ‌گو یا بی‌ارتباط با نیازهای خود بداند، به‌راحتی آن را کنار می‌گذارد. افت شدید مخاطب تلویزیون، نه فقط یک آمار، بلکه نشانه‌ای از شکاف عمیق میان رسانه و جامعه است.

اگر رسانه ملی می‌خواهد دوباره به خانه نخست ایرانیان بدل شود، باید از بن بازسازی شود؛ نه فقط در فرم، که در محتوا، نگاه، و باور

 

 

سرویس اجتماعی/ جواد شمس روزنامه‌نگار: چندی پیش، رئیس سازمان صدا و سیما در سخنانی از موفقیت سریال «پایتخت» به عنوان «نمونه‌ای بارز از همکاری موفق هنرمندان و رسانه ملی» یاد کرد؛ جمله‌ای که در ظاهر، عادی و امیدوارکننده به‌نظر می‌رسد، اما برای مخاطب پیگیر و هنرمندان باسابقه، چیزی جز مصادره یک میراث رسانه‌ای نبود. میراثی که امروز بیش از آنکه محصول سیاست‌های نو باشد، یادگار دورانی است که اعتماد، تعامل و شناخت واقعی جامعه در دل تولیدات تلویزیونی تنیده شده بود.

«پایتخت» یکی از آخرین نشانه‌های ارتباط واقعی رسانه ملی با مردم و هنرمندان بود؛ رابطه‌ای که نه با شعار، که با تجربه زیسته، تعامل مستقیم و احترام به ذائقه و هویت فرهنگی مخاطب شکل گرفته بود. اما در سال‌های اخیر، این پیوند دیرینه به تدریج گسسته شد؛ ابتدا با بی‌اعتمادی به هنرمندان، بعد با بی‌برنامگی، و سرانجام با «طرح تحول»ی که قرار بود نجات‌بخش باشد اما امروز نشانه‌های شکستش بیش از پیش عیان شده است.

 

طرحی برای گسستن، نه پیوستن

طرح تحول صدا و سیما با شعار بازتعریف مأموریت‌های رسانه ملی و ارتقاء محتوای فرهنگی آغاز شد، اما در عمل به حذف، طرد و کاهش فزاینده کیفیت انجامید. بسیاری از برنامه‌های پرمخاطب، تنها به این دلیل که در چارچوب نگاه محدود و ایدئولوژیک تازه‌واردها نمی‌گنجیدند، کنار گذاشته شدند. برندهای باسابقه، مجریان محبوب، برنامه‌سازان خلاق و چهره‌های مؤثر تلویزیون یا کنار رفتند یا به حاشیه رانده شدند.

در این میان، چیزی که از دست رفت فقط برنامه‌های تلویزیونی نبود؛ بلکه آنچه نابود شد، سرمایه اجتماعی و اعتبار رسانه‌ای بود. صدا و سیما که در دهه‌های گذشته نقش مرجعیت فرهنگی را در جامعه ایفا می‌کرد، به مرور از جایگاه رفیع خود سقوط کرد؛

آن هم نه به دلیل هجوم پلتفرم‌ها یا تغییر ذائقه مردم، بلکه به‌خاطر ناتوانی در درک نیازهای زمانه و فقدان ظرفیت لازم برای به‌روزرسانی سازمانی.

هنرمندان؛ از خانه اول تا کوچ اجباری

برای بسیاری از هنرمندان، تلویزیون نه‌فقط یک رسانه بلکه خانه‌ای بود که با آن رشد کرده و در آن معنا یافته بودند. اما با گسترش برخوردهای سلیقه‌ای، حذف‌های بی‌دلیل، ممیزی‌های عجیب و مدیریت‌های ناپخته، بسیاری از این افراد یا عطای کار را به لقایش بخشیدند یا راهی پلتفرم‌های آنلاین شدند. کوچ هنرمندان به فضای نمایش خانگی، واکنشی بود طبیعی به بی‌مهری‌ها و انسداد مسیرهای خلاقیت در رسانه ملی.

حتی هنرمندانی که در سال‌های گذشته پرچم‌دار تلویزیون بودند، امروز یا به پلتفرم‌ها پناه برده‌اند، یا در میان سینما، پروژه‌های نیمه‌کاره و وعده‌های بی‌سرانجام بلاتکلیف مانده‌اند. و جالب آن‌که امروز همان مدیرانی که زمینه این فرار گسترده را فراهم کردند، از «انحصار پلتفرم‌ها» گله می‌کنند و در فکر اعمال محدودیت برای این فضا هستند. اما این واکنش، مصداق همان ضرب‌المثل قدیمی است: «خود کرده را تدبیر نیست.»

مدیریت بی‌تجربه؛ روایت تکرار اشتباهات

یکی از ریشه‌های اصلی این بحران، بی‌تجربگی و عدم تخصص در سطوح مدیریتی صدا و سیماست. متأسفانه، در سال‌های اخیر شاهد آن بودیم که بسیاری از مدیران ارشد و میانی، بدون پیشینه مشخص در عرصه رسانه، بر صندلی‌های حساس تکیه زدند. افرادی که نه تجربه تولید داشتند، نه با فرآیند پیچیده و چندوجهی اداره یک رسانه فراگیر آشنا بودند.

نتیجه این ضعف ساختاری، نه فقط کاهش کیفیت در برنامه‌سازی بود، بلکه نوعی آشفتگی در استراتژی‌ها، فقدان انسجام در سیاست‌گذاری و بی‌اعتمادی فزاینده میان کارکنان و مدیران را نیز در پی داشت. مدیریت رسانه، برخلاف آنچه برخی می‌پندارند، کاری نیست که با شعار یا تکیه بر ایدئولوژی به نتیجه برسد؛ بلکه نیازمند درک عمیق از تحولات اجتماعی، رفتار مخاطب و تکنولوژی‌های نوین ارتباطی است.

رسانه، نه بلندگوی رسمی

یکی از بزرگ‌ترین آسیب‌هایی که به جایگاه رسانه ملی وارد شد، تبدیل تدریجی آن به تریبون یک‌سویه و بلندگوی رسمی بود. در حالی‌که رسالت اصلی یک رسانه ملی، انعکاس تنوع آرا، گشودن پنجره‌های گفت‌وگو و ایجاد ارتباط دوسویه با جامعه است، آنچه امروز بیشتر دیده می‌شود، تأکید بر بازتولید یک روایت خاص و حذف سایر صداهاست.

این در حالی است که افکار عمومی، هرگز در خلأ زندگی نمی‌کند. جامعه ایرانی امروز، با میلیون‌ها کاربر در شبکه‌های اجتماعی و ده‌ها پلتفرم محتوایی روبه‌روست. مخاطب امروز، دیگر منفعل نیست. او انتخاب می‌کند، مقایسه می‌کند، و اگر رسانه‌ای را دروغ‌گو یا بی‌ارتباط با نیازهای خود بداند، به‌راحتی آن را کنار می‌گذارد. افت شدید مخاطب تلویزیون، نه فقط یک آمار، بلکه نشانه‌ای از شکاف عمیق میان رسانه و جامعه است.

بازگشت، اما بدون پذیرش خطا؟

حال که نشانه‌هایی از بازگشت برخی تولیدات موفق گذشته دیده می‌شود، باید پرسید: آیا این بازگشت، با پذیرش اشتباهات همراه است یا صرفاً تلاشی برای مصادره موفقیت‌هایی است که مدیران فعلی نقشی در شکل‌گیری آن نداشتند؟ اگر صدا و سیما واقعاً به دنبال اصلاح است، نخستین گام، اعتراف به اشتباهات، بازنگری در سیاست‌های حذف و طرد، و بازگشت به گفت‌وگو با هنرمندان و مخاطبان است.

اما تاکنون، نه تنها چنین نشانه‌ای دیده نشده، بلکه هرگونه نقدی نیز با برچسب‌زنی، سانسور یا بی‌اعتنایی مواجه می‌شود. در چنین فضایی، بازسازی اعتماد بسیار دشوار خواهد بود. مردم حافظه دارند؛ هنرمندان نیز غرور دارند. اگر رسانه ملی می‌خواهد دوباره به خانه نخست ایرانیان بدل شود، باید از بن بازسازی شود؛ نه فقط در فرم، که در محتوا، نگاه، و باور.

یک پایان ناگزیر

سخن پایانی آنکه، رسانه ملی با همه ظرفیت‌ها، گستره پوشش، بودجه کلان و سابقه درخشانش، امروز در نقطه حساسی ایستاده است. این رسانه می‌تواند همچنان مرجع فرهنگی ایرانیان باشد، اگر خود را از غبار سیاست‌زدگی، نگاه‌های محدود، و مدیریت‌های ناکارآمد برهاند. وگرنه، تنها به تماشاگر خاموش کوچ مخاطبانش به فضاهایی خواهد نشست که روزی قرار بود رقیبش باشند، نه جایگزینش.