کد خبر : 109455 |

اعتراضات؛ ساحت حکومت و بی‌خاصیت شدن دولت

سیدقائم موسوی

تحلیلگر سیاسی

نگارنده گذشته از پیام دریافتی مشعشعِ ابتدای اعتراضات مبنی بر «...رصد فعالیت‌های شما در بستر فضای مجازی و حقیقی...» بنا به عللی از نزدیک مشاهدات عینی از تجمعات خیابانی نداشته‌ام و آنچه مبنایی برای نگاهم به ناآرامی‌های کنونی است، گذشته از خروجی‌های رسانه‌های گوناگون؛ دو سه مورد مشاهدات نزدیک اعتراضات دانشجویی در محوطه دانشگاه می‌باشد.

 

طبعاً بنا به سرشت و روحیات دانشجویی و همچنین فضای علمی- آکادمیک انتظار می‌رفت که شعارهای آن‌ها منزه و مستدل‌تر از سایر تجمعات خیابانی و مابقی اقشار اجتماعی باشد.

 

اما چیزی که ملاحظه کردم نشان از تغییر اساسی رویکرد اعتراضات و عریان شدن مطالبات مبنایی بوده است. آن‌ها بدون لکنت و بی‌محابا رأس هرم سیاسی را نشانه گرفته بودند و هیچ مانع و دست‌اندازی در رویارویی مستقیم خود را اساساً نمی‌دیدند و طرف خودشان محاسبه نمی‌کردند.

 

آنچه ذهنم را قلقلک می‌داد یافتن شباهت‌ها و تفاوت‌های این اعتراضات با رخدادهای مشابه آن‌ها در تاریخ ایران بوده است. از نقطه نظر روند اگر نگاه شود کجای روند رابطهٔ دولت- ملت قرار دارد؟

 

بدون پیرایه دریافتم که کار از گشودن گِره با دست گذشته است و در پلهٔ باز کردن گِره با دندان هستیم. اگر اولی را به تسامح به گفتگو تعبیر کنم و دومی را به خشونت و سرکوب، دقیقاً تلاش سیستم به باز کردن گرهِ کورِ خودساخته می‌ماند. 

 

در این تجمعات کسی را زبان و یارای گفتگو برای اقناع‌سازی دانشجویان ندیده‌ام. نه ابزار و توان اقناعی وجود داشت، جز یکی دو مورد که صرفاً از راهبردِ نصیحت- تهدید فراتر نرفته بود و نه مجالی برای صحبت داده می‌شد که انگار دانشجویان این راه را هزاران بار بی‌توشه‌ای درخور طی کرده بودند.

 

رویکرد کنونی مواجهه از همان سنت دیرینهٔ حاکم بر دگردیسی‌های تاریخی آب می‌خورد؛ سیستم آنقدر مکرر به مطالبات بی‌توجهی کرده و آنقدر نارضایتی ابعاد عمیقی به خود دیده است که همه چیز از خصلتی انباشتی برخوردار شده است. هر تکانهٔ بالفعلی به سادگی تمام گسل‌های بالقوهٔ فروخفته را فعال می‌کند و روند انباشتی خاصیتی طوفانی و هم‌افزایی به آن‌ها می‌دهد.

 

چون عمق و زمینه‌های تکانه نادیده گرفته می‌شد و عجالتا به جمع کردن موارد بسنده می‌کردند، بحران‌ها حل نمی‌شدند بلکه به زمان دیگری موکول می‌شدند.

 

فلسفه اعتراضات نه تنها درک نمی‌شد و نمی‌شود بلکه با پاک کردن صورت مسئله و مکانیزم نسبت دادن صدر تا ذیل آن به بیگانگان و متهم کردن معترضین به فریب خوردگان یا عوامل کشورهای اجنبی توأمان در تلاشی بی‌ثمر هم خود را از مسئولیت مبرا و هم دستاویزی برای جمع کردن و نه حل کردن اعتراضات می‌یافتند.

 

بدون تردید نمی‌توان از دخالت و تأثیر و تأثر خارجی‌ها نگفت اما نقش آن‌ها بیشتر از آنکه تأسیسی و پیشینی باشد، پسینی و دمیدن در آتش و موج‌سواری برای وخامت اوضاع است. طبیعتا اگر گفتگوها در جایی غیر از خیابان به بار می‌نشست، مجالی برای نقش‌آفرینی آن‌ها هم ایجاد نمی‌شد.

 

در چالش‌های بعدی، گسلِ مطالباتِ موقتِ بایگانی شده به یاری چالش جدید شتافته و سطح و حدت آن را تصادعی کرده‌اند. این امر مانع از ریشه‌یابی مشکلات از یکسو و ناتوانی سیستم در برآورد همهٔ خواسته‌ها از سوی دیگر شده‌اند.

 

طمعِ یکپارچه‌سازی ساخت قدرت به‌علاوه تحدید جامعهٔ مدنی و نهادهای واسط و حتی تخریب شخصیت‌های مرجع مستقل از نظام موجب رفتارهای تقابلی و شکل‌گیری دوقطبی‌های خطرناکی در دو سوی حاکمیت - مردم و حتی مردم- مردم شده است.

 

این تغافل و میل به اطلاق قدرت موجب از بین رفتن تمامی نهادهای واسط از یکسو و حتی ارگان‌های محافظ و ضربه‌گیر رأس هرم سیاسی شده است. مثال عینی آن نبودِ حداقلی از پیکان شعارها به سوی هیچ کدام از نهادهای دولت، مجلس و غیره می‌باشد.

 

انگار نه انگار که مجلسی هست، دولتی هست، وزیری هست و حتی رئیس جمهوری! همه در پروژهٔ اطلاق قدرت به مسلخِ نادیده‌انگاری و از حیزِ انتفاع افتادن غلطیدند.

 

این‌ها همه از میلِ زایدالوصف به داشتن تمامِ قدرت حکایت می‌کند، فارغ از اینکه هر جا تمام قدرت چنبره بزند، ناگزیر تمام مقاومت علیه آن بسیج می‌شود. این مسئله به این می‌ماند که کسی تمامی موانع در برابر اصابت ضربات به خویش را به انحا مختلف از بین ببرد، و خودش را بی‌دفاع کند.

 

قدرت وقتی بازتولید شود، متکثر باشد و به درستی بازتوزیع شود؛ ضمن انجام کارویژه‌های مثبت بر مبنای سیستم موازنه- چک معایب آن، هم حداقلی و هم سرشکن خواهد شد. و روند به سمتی پیش نمی‌رود که همه علیه یکی شوند، آنگونه که همه علیه شاه شدند و جز به رفتن او قانع نشدند!