کد خبر : 102345 |

مصدق از واقعیت تا اسطوره 

شهسوار صادقی 

فعال سیاسی

 

«گر حقیقت جویی ای مرد نکو

رو حقیقت در دل افسانه جو»

وقتی ‌که بیست هشتم مرداد از راه فرا می‌رسد، دوباره یاد و نام دکتر محمد مصدق نخست وزیر ملی ایران، همان قربانی کودتای انگلیسی، آمریکایی، دربار و اراذل و اوباش و یاران سست‌عنصر زنده می‌شود. دوباره بازار گفتگو درباره علل و پیامدهای شوم آن واقعه «سیا» از یک طرف و شرح  بزرگمردی و مظلومیت مصدق و برخی همراهان میهن‌دوست و نامدار و وفادار او بویژه شهید سیدحسین فاطمی که با بدن خونین و تب چهل درجه به جوخه اعدام سپرده شد رونق می‌گیرد. 

 

واقعیت این است که زنده‌یاد محمد مصدق مثل سایر انسان‌ها دارای نقاط ضعف و قدرت خاص خویش بود. اما از نظر سیاسی از چنان ویژگی‌های درخشانی برخوردار است که او را به رستم دستان قهرمان اسطوره‌ای ایران باستان نزدیک می‌کند.

 

رستم از نگاه فردوسی «آزاده است و دلیر، با آن که بفرمان پادشاهان است، اما آنجا که صلاح مردم و ملک را خلاف دستور آنان می‌یابد، با شجاعت و درایت سر از اطاعتشان می‌پیچیده» به عبارت امروزی رستم قهرمانی است که بر سر منافع ملی می‌ایستد و با هیچ معامله نمی‌کند و گزاره «مامور و معذور» را برای دفاع از حقوق مردم به هیچ می‌گیرد.

 

رستم اسطوره است و اسطوره همان است که ما آرزو می‌کنیم باشیم، و یا دنبال کسانی می‌گردیم که با او وجوه اشتراک داشته باشند تا تمام عشق و احساس خود را به پای او بریزیم. به گمانم بین رستم اسطوره‌ای و مصدق به عنوان نمادهای ملی اشتراکاتی نیز وجود دارد. مصدق نیز مانند رستم در دستگاه قدرت جایگاه داشت و نخست وزیر پادشاه بود ولی هیچگاه برخلاف سنت رایج سرسپرده دربار نبود و تا جایی با دربار همراهی می‌کرد که منافع ملی و استقلال میهن حفظ شود واِلا با تمام وجود مخالفت می‌کرد. کما اینکه نهضت ملی شدن صنعت نفت را برخلاف اراده شاه و حامیان پنهان و آشکارش به سامان رساند. تشابه واقعیت مصدق و اسطوره رستم گویای واقعیت مهم دیگری نیز هست و آن این که به ما می‌آموزد  در مقام قضاوت بدانیم دوری و نزدیکی به قدرت ملاک خوب و بد و فرشته و شیطان بودن کارگزاران حکومت نیست. بلکه عملکرد مفید و ملی آنان در درون ساختار قدرت مهم است. اما آخرین وجه اشتراک مصدق و رستم به فرجام زندگی آنان برمی‌گردد که تقریبا سرنوشت بسیاری از قهرمانان محبوب و مظلوم این دیار است، و آن این که رستم با تیر جفای نابرادری در چاه جان می‌دهد و مصدق در حصر خانگی در قلعه احمدآباد جان بجان آفرین تسلیم می‌کند و عجیب چه سرنوشت مشترکی.  

دشمن طاوس آمد پرّ او 

ای بسا شه را بکشته فرّ او